ماكسانی كه به فكرمان هستند را به گریه می اندازیم. ما گریه می كنیم برای كسانی كه به فكرمان نیستند. و ما به فكر كسانی هستیم كه
هیچوقت برایمان گریه نمی كنند. این حقیقت زندگی است .
عجیب است ولی حقیقت دارد. اگر این را بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
مرا بسپار به یادت
به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستی خدا ان جاست دعایم كن كه من تنهاترین تنها نمانم....قصه ها را گفته ایم چیزی نمانده برای گفتن
كاش میشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا كه روزی معشوق از دست نرود
میدانی كه خاصیت عشق این است زمانی كه دانستی و دانست این راز را، هر دو گریزان میشوید
بذار خیال كنم تو دلتنگیات
غروب كه می شه یاد من می افتی
خنده كنیم
.
.
.
.
.
.
تو مالك تمام احساسم هستی
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
كه حاضر نیستم،
حتی ذره ای از آن را
با هیچكس تقسیم كنم
با هیچكس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسیم نمیكنم بلكه
آن را به تو تقدیم میكنم
تمام احساسم را
و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت.
شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی
شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی کوچه اِتان بکند و پاره کند.
تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم؟
آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم.
بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه ها،جنگلها،
ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم.
دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،