آرزويي در دلم مانده ، شبيه حسرت ، شايد هم يک رويا
آن آرزو تويي ، که حتي لحظه اي انديشيدن به اين آرزو مانند لحظه پريدن است ، مانند لحظه زيباي به تو رسيدن است
.
.
.
ميپذيرم همه ي تاريکي ها را ، غصه هاي تلخ دنيا را ،
غمهاي ناتمام روزگار را ، اما نميپذيرم يک لحظه غم بي تو بودن را .
.
.
.
باز باران آمده تا ياد مرا در دلت زنده کند، تا به ياد آن روز به زير باران بيايي تا عطر حضور تو بيايد در آسمان آبي احساس تا باران بياورد عطر تو را به سوي من ، تا زيباتر کن آن احساس عاشقانه من
.
.
.
تو باش تا دنيا بي تو نباشد ، زيبايي هاي زندگي با تو زيبا باشد ،
من عاشق اين زيبايي هستم ، بگذار که زندگي در قلب ما زنده باشد ،
و من به عشق تو ، زيبا زندگي کنم.
.
.
.
ميترسم از آن روزي که رهايم کني ،
شايد فکر کني که محال است قلبت را از قلبم جدا کني
اين روزها کار همه بي وفاييست
تا اين حد هم نبايد مرا به يک عشق ماندگار مطمئن کني
.
.
.
هر روز تو را ميبينم کنار پنجره اتاقم
گل من ايستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پيچيده اينجا
احساس آرامش ميکنم وقتي تو را ميبينم ، تو در کنارمي ، در کنار پنجره، همينجا
.
.
.
تو که با يک بهانه ي ساده مرا رها کردي ، پس با بهانه اي ديگر يکي ساده تر از مرا اسير خودت کن،
با يکي ساده تر از من بازي کن
.
.
.
اينک قلبم تند تند ميتپد ، دلم برايت تنگ شده ، اشک از چشمانم ميريزد ، کاش بودي ميديدي حقيقت است ، با تو بودن غنيمت است ، بگذار بگيرم دستهاي گرمت را ، به خدا خيلي دوستت دارم ، تمام حرفهايم از روي صداقت است
.
.
.
دلتنگم براي تو ، زندگي ام فداي تو ، اين قلبم هديه اي ناقابل ، تقديم به تو.
نفس کشيدنم مديون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرين نفس وفادار توام.
.
.
.
خواستم براي يک لحظه تو را در روياها ببينم تا آتش دلتنگي هايم کمي کمتر شود ، تا دلم باز هم به عشق ديدنت آرامتر شود ، پرنده از شوق اين باران با ديدن ديوانه اي مثل من ، عاشقتر شود!
.
.
.
تو خواستي مرا به خودت وابسته کني
تو خواستي قلبم را اسير قلب پاکت کني
ديگر محال است بتواني مرا از خودت سير کني!
.
.
.
آن سوي سرزمين ها ، نميدانم کجاست ، دور نيست ، لحظه آمدنت نزديک است
ذهن من به لحظه آغوش کشيدنت درگير است ، تنهايي ديگر به سراغ من نيا که خيلي دير است
.
.
.
هستم تا هستي ، هستم تا در کنارم هستي ، هستم تا لحظه اي که در قلبت باشم ، محال است بي تو حتي يک لحظه نيز زنده باشم !
.
.
.
خسته است دلم در اين لحظه ،گرفته است دلم ،همين دل در هم شکسته
بي احساس تر از هميشه ام،غم آمده و به دلم نشسته
.
.
.
بگو دوستم داري تا بشکنم باز هم اين سکوت عاشقانه را ، تا غوغا شود درون قلبم عاشقم ، تا آرام شوم باز هم با شنيدن اين کلام عاشقانه ات …..
.
.
.
مرا باش که خيال ميکردم مثل من با احساسي ، عشق را ميفهمي و هميشه عاشقم ميماني
تو معني عشق را نميداني ، تو حتي کاري کردي که من نيز ديگر معني عشق ندانم،
عشق را با نگاهي سرد ببينم
.
.
.
تو همان باراني، زيرا مثل باران پاک و زلالي ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابي
.
.
.
مرا آزاد کن از آن قلب پر از گناهت ،
برو در آغوش کسي بخواب که نشسته است چشم به راهت.
.
.
.
چرا به بيراهه ميروم ، دلم گرفته ،
به دنبال آشيانه ميروم ، آشيانه من کجاست ،
دل من خسته و تنهاست ، کسي ميشوند فرياد مرا ،
نه عزيزم اينجا سرزمين غمهاست.
.
.
.
عطر و بوي تو پيچيده فضاي غمگين قلبم را ، چيزي نگو ديگر نميخواهم بشنوم بهانه هاي رفتنت را
تصاویری از زیبایی های شهر لندن