loading...
مجله تفریحی فانوس شب
امیرارسلان بازدید : 244 جمعه 09 اسفند 1392 نظرات (0)

با هیچکی حرف نزدم غذامو خوردم و رفتم بخوابم تازه داشت چرتم میبرد که

صدای زنگ اسمسم ازخواب پرونذم

شهریار بود : حالا دیگه میبینی من داغونم میذاری میری

ترانه : من نذاشتم برم من راه خودمو رفتم گفتم شاید بخوای تنها باشی

ش : اصلا دیدی چه شکلی شده بودم ؟

ت : آره دعوا کردی ؟

ش : آره یه چیزی ت وهمین مایه ها اصن نفهمیدم چی شد

ت : خوب میرفتی درمونگاه با اون وضع

ش : نمیتونستم حالم خوب نیست فردا حرف میزنیم

فرداش جرات نداشتم برم ببینمش میترسیدم توی اون تاریکی بعدازظهر هنوزم

اونقدرا معلوم نبود . به شیرین یواشکی گفتم تو پشت سرم بیا اگه دیدی دارم تلو

میخورم نگهم داری رفتیم پیش شهریار . اول ایمان اومد استقبالمون :

ا( ایمان ) : به سلام ترانه خانوم میبینم که در لحظه های حساس فلنگو

میبندیا شیطون

ت ( ترانه ) : برو ایمان نکنه میخواستی وسط شصت تا پسر بیام وایسم

( نمیدونم از کجا این جواب به ذهنم رسید )

ا : شهریار الان میاد دیشب داغون بودا

ت : دعواش شده بود ؟

ا :آره یه چیزی شبیه همین اصن ما خودمونم ..... دیگه صداشو نشنیدم

فقط لبای ایمان تکون میخورد فقط شهریارو دیدم داغون بود واقعا .

خوب بود که شیرینو داشتم خوب بود که باهاش هماهنگ کردم . از تصویری که

برای خودم آماده کرده بودم خیلی ترسناکتر بود. نصف صورتش کامل کبود بود .

چشمش گونه هاش و یه سمت لبش کبود بود و باد کرده بود . بی اختیار و بی

اعتنا از حرفای ایمان گذشتمو رفتم سمت شهریار . دو قدم رفتم جلوتر و

وایسادم : شهریار !

ش (شهریار ) : سلام ترانه سلام مائده سلام شیرین خانوم

ت : سلام چیه این چه قیافه ایه

ش : هیچی سوتفاهم بود

ت : چی میگی این سوتفاهمه ؟اگه کشته هم میشدی بعدا میگفتن

سوتفاهم بوده ؟

ش : بیخیال حالا که اینجام

ت : دارم میبینم ( ناراحتتر از اونی بودم که ادامه بدم بغضمو قورت دادم )

ش : من و بچه ها داریم میریم زودتر خونه کاری ندارید

ت : نه بسلامت

رفتن و من خودمو شل کردم روی دستای مائد و شیرین .

**********


کم کم داشت صورتش خوب میشد و شهریار داشت ازون آدم مغمومی که بود

برمیگشت به شهریار همیشگی . هر روز به تعداد دخترایی که باهاشون دوست

بود اضافه میشد اما کامل میفهمیدم که دوستیش با اونا مثل دوستیش با من

نیست .

شهریار میخواست بره مسافرت خیلی خوشحال بود میگفت حال و هوام

عوض میشه . رفت .

چند روزی نبود . روزای آرامش من بود .

< یادتون نره هرموقع کسی رو دوست داشتید به این قضیه توجه کنید که وجودش

باعث آرامشتون باشه >

یه شب مونده به برگشتش توی ماشین با اکیپ ایمان نشسته بودیم که مهدی بهم گفت :


م (مهدی ) : ترانه یه آهنگ قشن گدارم گوشیم میخوای بشنوی

ت ( ترانه ) : بده ببینم چی هست

م : میذارم گوش کنی

هندزفری رو گذاشت توی گوش من یکی هم داد به مائده . آهنگ شروع کرد به خوندن .

خوند گوش دادم . موزیک قشنگی داشت با یه ترانه غمناک . کم کم که گذشت احساس

کردم این آهنگ خیلی بهم نزدیکه نه موزیکش نه شعرش که خوانندش . صدای خوانندش

خیلی آشنا بود . با تردید به چشمای مائده نگاه کردم : شهریار ؟

مائده با سر تکون دادنش گفت آره .

مهدی رو نگاه کردم گفتم شهریار؟ گفت آره

دیگه ول کن نبودم هی دوباره میذاشتمش گوش کنم به مهدی گفتم برو یه

گوشی دیگه واسه خودت بگیر این فعلا دست منه گفت برات میریزمش . دیدم داره

یه جوری نگاه میکنه گفتم چیه خب قشنگه دیگه گفت میدونم ....



اونشب همش به این فکر میکردم که شهریار چشه مگه میشه اصن آدم

اینجوری باشه ؟

مگه میشه من اینهمه وقت با شهریار آشنا باشم بعد ندونم که میخونه

صداش قشنگ بود برای یه خواننده که بتونه روی شنوندش تاثیر بذاره اما شهریار

برای من فقط یه خواننده نبود متاسفانه نه ! نه یکی مثل شادمهر ، ابی ، هر کس

دیگه ای که تو فقط صداشو میشناسی و زندگیشو نمیدونی . شهریار فرق داشت .

منتظر بودم برگرده تا باهاش حرف بزنم و بپرسم که داستان خوانندگیش چیه

اومد . از دیشبش به همه پیام داده بود که فردا پر انرژی میام و ازین حرفا

فرداش که اومد با اون شهریار در هم ریخته خیلی فرقش بود 1000% انرژی داشت

با خوشحالی تمام اومد و اول صبح با همه بگو بخند کرد از من و ایمان و مائده بگیر

تا بقیه دوستا سر به سر همه گذاشت . من همینطوری هاج و واج نگاش میکردم .

سر در نمیاوردم انقدر مگه میشه آدم تغییر کنه ؟

تمام طول روز به رفتارای صبحی شهریار فکر میکردم به حرفایی که میزد خنده های

بلند بلند و شوخیاش با بچه ها عوض اون من ناراحت بودم حس بدی داشتم . موقع

برگشتنی خونه بازم با ما همراه شد و بازم بگو و بخند . همش سر به سرم

میذاشت . موقع خداحافظی با مائد همراه شدن که برن . شاید برای شمایی که

دارید میخونید این یه امر طبیعی باشه خب یکی شاده که چی ؟

اما برای من خیلی عجیب بود به حدی که یه آدم روانی افتاده بود دنبالم و چرند

میگفت و من نمیشنیدم و وقتی به خودم اومد که دیدم یه دختری با کیف گذاشت

توی دهن اون یارو و بلند داد زد که :

- عوضی مگه تو آدم نیستی حالیته چی داری میگی زنگ بزنم پلیس بیاد

پدرتو دراره

دیوونهه جواب داد که مگه با توام که تو جواب میدی

دختره اومد سمت من دستاشو حلقه کرد دورم تازه دیدم که چقدر قد بلند و

هیکلیه ورزشکار بود رو به من کردو گفت جرات نمیکنه بیاد طرفت رنگت مثل گچ

سفیده دختر. کجایی ؟ میشنوی چی میگم

نه من نشنیدم من تازه اونو دیدم چهره دختری رو که از صدتا شهریار بهم نزدیکتر

بودو ازم حمایت کرد همونموقعی که داشتم به آخرین حرکات شهریار فکر میکردم

به کل کل کردنش با من . به همقدم شدنش با مائده . به راه رفتنش توی یک خط

با مائده . به با هم سوار تاکسی شدناشون . با هم تنهایی حرف زدناشون . دیوانه

شده بودم . به مائده هم شک داشتم . به دختره نگاه کردم هنوز داشت حرف میزد

. هنوز داشت سر اون مرده داد میزد . میخواستم بهش بگم اینو ولش کن بیا بریم

سر شهریار داد بزن بگو بس کنه . بگو دست برداره ازین داستان خواستن و

نخواستنش ولی فقط با چشمای بیحالم یه لبخند کمرنگ بهش زدم و گفتم خانوم

مرسی بیاید بریم این دیوانست همشون دیوانن ولش کن . اون خانوم منو رسوند

تا تاکسی سوار شم و رفت . نگاه نگرانش هیچوقت یادم نمیره .....

 

 


دیگه نه حوصله شهریارو داشتم نه مائده رو . بده که به کسی شک کنی کمتر با

مائده حرف میزدم و سعی میکردم به روش نیارم که چی توی سرم میگذره . یه

شب یعنی چند شب بعد از اون روز بهم اسمس داد :

ش ( شهریار ) - کمرنگی چطوری

ت (ترانه ) - خوبم مرسی تو چطوری

ش - خوبم بیحالی انگار

ت - نه شنیدم که خواننده شدی

ش - از کی شنیدی

ت - آهنگی که خوندی پخش شده دانشگاهو گرفته

ش - کدوم آهان نه بابا بچه ها شلوغش کردن

ت - به نظر من که قشنگ بود

ش - مرسی تو ماهی ولی اونو همینجوری خوندم یعنی واسه دلم

ت - خوب ترانش چی

اینجا بود که معلوم شد ترانه این آهنگ بی ربط به عشق گذشته شهریار نیست .

دیگه اون ترانه رو مثل قبل دوست نداشتم .

روزا میگذشت و من فقط منتظر یه تغییر کلی بودم .

مائده با یه پسری دوست شد اسمش علی بود . خیلی دوستش داشت .

شهریار زیاد ازش خوشش نمیومد .

یکی از همون روزایی که قرار گذاشتیم برگشتنی با هم بریم خونه . داشتم توی

راه با مائده و علی حرف میزدم که یهو دیدم یه دختری با موهای قرمز داره میدوه

سمت شهریار . موهاشو رنگ کرده بود. توی مسیرش بود برای همینم نگاه کردم

ببینم سمت شهریار میره یا نه و رفت بهش دست داد و وایساد کنارش .بگ و بخند

. این روشن نبود همونیکه قبلا دیده بودم این یکی دیگه بود . اومد بچرخم که برگردم

و سمت اونا نرم که دیر شده بود . روی اونا به ما بود و میدیدن که داریم میریم

سمتشون . یه لبخند زورکی زدم و رفتم جلو . سلام علیک کردیم . یه نگاه طلبکار

به شهریار انداختم و با دختره سلام علیک کردم . اون از من خوشش نیومد منم

ازون خوشم نیومد . سوار شدیم به خاطر موقعیت اونا مجبور بودم پشت سر

شهریار و دوست دخترش بشینم . دائم با هم میگفتن و میخندیدن و من سرمو به

حرف زدن با مائده و علی گرم میکردم . علی که از اول تو ماجرای شهریار قرار

داشت نگران نگاهم میکرد. شاید داشت فکر میکرد اگه جای من پیاده میشد یا

چی ؟

پیاده شدیم سرد خداحافظی کردم و رفتیم .

اعصابم خیلی ضعیف شده بود کم کم حس میکردم قدرتی ندارم . از این

ترانه بدم میومد .

حتی فکرشو نمیکردم یه روزی بشه که به این حال بیفتم. به شیرین زنگ زدم به

مائده هم همینطور . با جفتشون حرف زدم و به این نتیجه رسیدم که فرداش برم و

مستقیم با شهریار حرف بزنم . شب همه حرفامو با خودم دوره کردم و خوابیدم .

****

اما صبح وای صبح وقتی بیدار شدم باورم نمیشد مثل یه تیکه چوب شده بودم .

خشک خشک . چشمام باز نمیشد . گلوم درد میکرد و دلم و خلاصه داغون بودم .

هرکاری کردم که خودمو بلند کنم نشد مادرم رو صدازدم اومد . دستشو گذاشت

روی پیشونیم و گفت :

م ( مادرم ) - ترانه ؟ این چه وضعشه این چه حالیه چرا انقدر داغی ؟

ت ( ترانه ) - نمیدونم مامان فکر کنم مریض شدم

م - ترانه من که میدونم قضیه چیه ( مادرم همه چی رو میدونست . هیچکس بهتر

از مادرتون نمیتونه سنگ صبورتون باشه هر چقدرم دعواتون کنه )

ت - خوب باشه مامان الان که گلومم درد میکنه

م - پاشو بریم دکتر


رفتیم توی مطب دکتر گفت : خیلی ضعیف شده . ویروسه ولی بیش از حد بهش

اجازه پیشرفت دادی . استرس داری ؟ عصبی هستی ؟

مادرم : نه آقای دکتر جوونن دانشجون دیگه همشون همینن( واسه همین میگم

مامانا بهترین دوستن چون هیچوقت توی بدترین شرایط هم شما رو نمیفروشن )

دکتر : بله میفهمم ما هم دانشجو بودیم کشیدیم

در کمال ناباوری من باید یک هفته توی خونه می موندم و چه هفته ای ....

 


من مریض شدم و نشستم خونه . باورم نمیشد چرا حالا . از خشم و ناتوانی شاید

به خودم میلرزیدم. روزای وحشتناکی رو داشتم . به شیرین پیام دادم که :

ت ( ترانه ) : شیرین هرچی شد بهم میگی

ش ( شیرین ) : باشه ترانه حالا تو انقدر جناییش نکن گور پدرش مهم نیست

ت : تو چیکار داری تو فقط بگو ببینم چی میشه چی نمیشه

شیرین شده بود خبرنگار افتخاری من بی جیره و مواجب هر روز به مخبر میداد

دانشگاه چه خبر بوده . الان که فکر میکنم ازین کارای اونموقعم خندم میگیره خب

که چی . زوری که نمیشه .

سه چهار روزی رو با شهریار همراه بودن یه باری هم با مائده حرف زدم اما بهم

گفت وقتی به شهریار گفتم که سخت مریض شدی گفت اشکال نداره لاعلاج که

نیست خوب میشه !

< بچه ها دوست نداشتم باور کنم که شهریار این جمله رو گفته باشه اما اگه

گفته باشه هم بهش خرده نمیگیرم میدونید چرا؟ چون خودم باعث شدم شهریار

مطمئن بشه که باهر نوع بدرفتاری و خوش رفتاری من باز هم کنار شهریار میمونم

. این ظلمو شما به خودتون نکنید >

خلاصه یکهفته وحشتناک تموم شد و من احساس میکردم حداقل نیمی از قوای از

دست رفتم برگشته . با خوشحالی به سمت دانشگاه راه افتادم . دیشبش هم

همه حالمو پرسیدن گفتن که میام یا نه .

صبح وقتی توی صف وایسادیم که سوار بشیم . مهدی وایمان با ما بودن اما شهریار

هنوز نیومده بود ما به ردیف پیش هم نشستیم که شهریار اومد به همراه چند تا

دختر سوار شد ماشین پر شده بود . شهریار یه سلام علیک الکی با همه کرد و

سر تهشو هم آورد و بعدم گیج و منگ دور و برشو نگاه کرد و رو کرد به مائده :

ش : مائده میشه شما دوتا بیاد این صندلی جلوییه بشنید ما بریم عقب ؟

من و مائده همدیگرو نگاه کردیم و بعد به مائده اشاره کرده بلند شو بریم جلو .

عصبانی بودم از این بی احترامیهاش که براش خیلی طبیعی بود . دختری که

باهاش بود از ما معذرت خواست اما بهش گفتم نه عزیزم تو چرا معذرت میخواهی

ما اشتباهی جای شما نشسته بودیم . بازم خشم و دلخوری شده بود همه فکرم

...

 

منتظر قسمت ششم داستان باشین

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آهنگ جدید,اس ام اس جدید,جوک,داستان کوتاه, متن تبریک,آهنگ پیشواز ایرانسل,آوای انتظار همراه اول,عکس جدید,عاشقانه,متن وعکس,دانلود اهنگ,عاشقانه سایت.عکس عاشقونه.غمگین.اس ام اس فاز سنگین.زناشویی.مد.زیبایی.اشپزی.بیوگرافی.عکس بازیگران.بزرگترین سایت تفریحی ایران.جدیدترین اهنگ.سایت فانوس/طایفه جهانتغ.جهانتیغ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2385
  • کل نظرات : 271
  • افراد آنلاین : 89
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 429
  • آی پی دیروز : 330
  • بازدید امروز : 2,232
  • باردید دیروز : 776
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,610
  • بازدید ماه : 4,610
  • بازدید سال : 92,431
  • بازدید کلی : 1,386,131
  • کدهای اختصاصی