loading...
مجله تفریحی فانوس شب
امیرارسلان بازدید : 147 جمعه 16 اسفند 1392 نظرات (0)

 

سرگذشت تَــــرانه عشق - قسمت دهم، آخر

قسمت های قبلی:ترانه عشق

اون ترم هم بالاخره تموم شد با همه سختیهاو دوریهاش و آخرین طناب ارتباط من و

 

شهریار قطع شد . تموم و من دیگه تمرین فراموش کردن میکردم .

 

هر روز هرشب هرساعت .............

 

تا دو سال و نیم بعد که یک روز که توی خونه نشسته بودم یک شماره ایرانسل

 

ناشناس بهم زنگ زد . جواب نمیدادم اما اون دائم پیغام میداد که بردار میخوام باهات

 

حرف بزنم . اما من بازم جواب نمیدادم تا اینکه اسممو آورد : ترانه کارت دارم .

 

دلم ریخت . 100 بار اون پیغام رو خوندم تا مطمئن شم درست دیدم . اسممو

 

میدونست . دوباره زنگ زد . گوشی رو با ترس و لرز برداشتم .:

 

- الو ؟ ( شهریار بود . صدای خستشو میشناختم )

 

- الو ؟ بفرمایید

 

- میخوای بگی نشناختی

 

- نه فقط مطمئن نیستم شما؟

 

- به کی مطمئن نیستی ؟

 

- به صدایی که میشنوم

 

- شهریارم

 

- سلام شهریار خوبی ؟

 

( قلبم تند میزد نه از هیجان از ترس دیگه از رویارویی دوبارش میترسیدم )

 

ش- ممنون  چرا جواب نمیدای

 

ت -آخه نمیدونستم کی پشت خطه

 

ش - خیله خوب حالا که میدونی بگو ببینم چطوری چه خبر

 

ت - ممنون چی شده بعد دو سال یادم افتادی

 

ش - فکر کنم بار آخر تو بودی که جواب ندادیا

 

ت - بیخیال خوبی

 

ش - زنگ زدم باهات حرف بزنم یه سری حرفا هست که دوساله دارم با خودم

 

میکشم

 

ت - بگو میشنوم

 

( مامان از در اتاق سرک کشید که کیه گفتم شهریار درو بست و رفت )

 

ش - تو ازم متنفری ؟

 

ت - نه چرا اینو میگی

 

ش - میشه دورغ نگی؟

 

ت - دورغ نمیگم اونموقع چرا ولی الان نه

 

ش - فکر میکردی آدم پستیم ؟

 

ت - نه فقط فکر نمیکردم اونجوری باشی

 

ش - چجوری

 

ت - همون جوری دیگه با همه دخترا .... میدونی دیگه همون حرفایی که زدی

 

ش - ترانه ؟ من همه اون حرفا رو بخاطر خودت زدم تو با من آیند ه ای نداشتی

 

ت - خوب زنگ زدی اینا رو بگی

 

ش - آره برام سخت بود تویی که اونهمه بهم اطمینان داشتیو از دست بدم

 

ت - ما فقط راهمونو جدا کردیم مهم نیست

 

ش - یعنی نمیخوای راجبهش حرف بزنیم ؟

 

ت - نه تموم شده یادآوریش حالمو بهتر نمیکنه

 

ش - باشه پس بذار بخش دوم حرفمو بگم که یه تشکر و یه خبر خوبه

 

ت - چی شده ؟

 

ش - به اونچه میخواستیم رسیدیم خوانندگی

 

ت- الکی میگی ( اشک توی چشام جمع شد )

 

ش - به جون ترانه از آهنگسازی شروع کردم و حالام میخونم میتونی به زودی

 

آهنگامو بگیری . نمیتونستم اینو بهت خبر ندم چون تو خیلی حمایتم کردی

 

میخواستم خوشحال بشی

 

ت - خوشحالم شهریار خیلی خوشحال شدم تبریک میگم

 

ش - مرسی خوب من برم باید کارامو انجام بدم بهت خبر میدم

دو هفته بعد همچنان با شهریار در تماس بودم و اولین آهنگشو داد بیرون . خیلی

 

خوشحال بودم . بهم زنگ زدو باهم کلی گفتیم وخندیدیم و بعد بهم گفت بیا

 

ببینمت باهم جشن بگیریم . از این پیشنهادش اما اصلا خوشحال نشدم پاهام

 

سست شد . نه در توانم نبود دوباره همه اونارو تجربه کنم . به شهریار گفتم بذار یه

 

کم سرمون خلوت شه . با مامانم که حرف زدم گفت نمیدونم چی بگم میخوای بری

 

ببینیش برو ولی حواست به خودت باشه . با هزار نفر مشورت کردم ولی حرف

 

دونفر خیلی کمکم کرد . مادرم و یکی از دوستام که بهم گفت برو بهتره این دیدار

 

شاید باعث شد که تکلیفتو باهاش بدونی .همینم شد .

 

با شهریار قرار گذاشتم . با هزار تا وسواس لباسامو آماده کردم  و پوشیدم و راه

 

افتادم . توی فاصل هچند قدمیش که رسیدم سرگیجه داشتم اما رفتم . شهریار با

 

یه لبخند گرم به استقبالم اومد  :

 

- چطوری ؟

 

- خوبم تو جطوری

 

- عوض شدی خیلی

 

- مرسی تو هم

 

- ببینمت نه واقعا عوض شدی

 

- مرسی چه خبر

 

- بیا بریم یه جا بشینیم تا بهت بگم چه خبر

 

رفتیم و توی یه کافی شاپ نشستیم . از همه چی گفت هم این دوسال ونیم

 

همه سختیها همه نگرانیها همه خوشیها . هر چقدر بیشتر میگفت احساس

 

میکردم بیشتر از هم فاصله داریم . حالا دیگه یه ترانه عاقل بودم که اومده بود

 

بودنشو با شهریار بسنجه .

 

شهریار خیلی دور بود ازم خیلی زیاد شاید تنها نقطه مشترک ما همون میل به

 

خوانندگیش بود که به نتیجه رسیده بود . با ذوق از همه دوستاش میگفت . از

 

خوانندگیش . از امیدش به آینده . از طرفداراش . از اینکه چقدر میتونه پول دربیاره و

 

معروف بشه و گهگاهیم وسطاش به این اشاره میکرد که تو باید باشی و کمکم

 

کنی و ممنونم ازت . ولی من توی دلم از دوستم و مادرم ممنون بودم . من حالا

 

شهریار رو عقلانی میسنجیدم و میتونستم به وضوح ببینم که اون آزاده و مسئولیت

 

رو نمیخواد . من باز هم دوستش می موندم و این اگرچه خوب بود اما دیگه

 

نمیتونستم ریسک گذشته رو بپذیرم . من ترانه اونروز تمامی اونچه از دوست

 

داشتن شهریار بود رو گذاشتم کنار تا توی روزی که برای جفتمون یک روز خوب بود

 

بهمون خوش بگذره . انگار که من با شیرین اومده بودم بیرون و اون با ایمان .

 

گفتیمو خندیدیم و برای آینده موسیقیایی شهریار نقشه میکشیدیم . چقدر خوب

 

بود اگه همیشه میشد انقدر راحت با همه چی کنار بیای . تنها روزی بود که

 

احساس کردم به جفتمون خوش گذشت و نه غمی بود نه ترسی . بلند بلند

 

میخندیدیم و ازین و اون حرف میزدیم . سعی میکردیم کمتر از دانشگاه و خاطره

 

هاش حرف بزنیم . اون روز تنها خاطره خوش دونفره ما برای من بود . بعد ازون من

 

وشهریار باز هم در تماس بودیم و تا جاییکه تونستم و ازم برمیومد کمکش کردم

 

هرچند کم بود اما بی تأثیر نبود . کم کم میدیدم که دایره آدمای دوست و طرفدار

 

شهریار اضافه میشه و من دارم محوتر و محوتر میشم . شهریار رسید به اون جایی

 

که نه تنها خودش که برای من آرزو بود و اونجا بود که من باید راهمو ازش قطع

 

میکردم پس تا تونستم فاصله گرفتم و خدای خوب من به پاس اون همه صبر و

 

شاید جایزه تلاشی که برای پاکی و مهرم کردم به جای شهریار شخصی رو وارد

 

زندگیم که به من فهموند تموم اونچه که بر من گذشته بود یکطرف و ارزش عشقی

 

که اون به من داد یکطرف .

 

من با همه سختیهایی که در درک این عشق جدید اما درست ، پابرجا و جاویدان

 

کشیدم اما بهشت رو حس کردم . شادی رو حس کردم و شمار لحظه های خوش

 

زندگیم بیشمار شد. حالا دیگه شهریار برای خودش آینده ای داره و من برای خودم

 

درکنار یک عشق واقعی و مسلم که با هیچ چیز عوضش نمیکنم آینده ای دارم . ما

 

جدا از هم خوشبختریم . همسر فعلی من کسیه که به من فهموند دوست داشتن

 

واقعی چیه و  من فهمیدم که میتونم زندگیمو براش بگذارم . اون قدم به قدم با من

 

همراهه و من رو باهمه اونچه که بودم وهستم میپذیره و کنار هم خوشبختیم .

 

 

یادداشت ترانه :

 

دوستان عزیزم ممنون که تا پایان داستانم همراهم بودید . سعی کردم تا

جاییکه امکانش هست بخشهای غیر ضروری رو  حذف کنم تا داستان بیش

ازین کش نیاد که خسته بشید .

تمام اونچه که خوندید عین واقعیت بود و شهریار در حال حاضر یک خواننده

پر طرفدار هست و البته شهریار اسمی هست که من به یک دلیل

شخصی روی اون گذاشتم و به علاوه نمیخواستم اون اذیت بشه و

شهرتش خراب بشه چون خودم برای این اتفاق بسیار تحسینش کردم .

 

 

در پایان باز هم برای همه دوستای عزیزم بهاره ، تبسم ، پریناز ، بهارا ،

meghnatis ، loosy ، رها ، نگار و .... همه دوستانی که حافظه ناقص من

یاری به ذکر نامشون نمیکنه  برای همراهی توی این داستان ممنونم .

 

یک تشکر ویژه هم از مدیر سایت دارم برای لطفی که در به جریان انداختن

داستانم داشتن  .


برچسب ها

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آهنگ جدید,اس ام اس جدید,جوک,داستان کوتاه, متن تبریک,آهنگ پیشواز ایرانسل,آوای انتظار همراه اول,عکس جدید,عاشقانه,متن وعکس,دانلود اهنگ,عاشقانه سایت.عکس عاشقونه.غمگین.اس ام اس فاز سنگین.زناشویی.مد.زیبایی.اشپزی.بیوگرافی.عکس بازیگران.بزرگترین سایت تفریحی ایران.جدیدترین اهنگ.سایت فانوس/طایفه جهانتغ.جهانتیغ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2385
  • کل نظرات : 271
  • افراد آنلاین : 103
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 419
  • آی پی دیروز : 330
  • بازدید امروز : 1,832
  • باردید دیروز : 776
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,210
  • بازدید ماه : 4,210
  • بازدید سال : 92,031
  • بازدید کلی : 1,385,731
  • کدهای اختصاصی